داستان اول: که مربوط به همه ی روستاهای لرزبان شوش می شود به نوعی رقابت های درونی نامیده می شدند.در ابتدای تشکیل شوش و با توجه به رهبری مردم به وسیله ی خوانین خاص خویش دو نام بزرگ که تقریبا وسیع هم بودند، وجود داشت.عنبریه و هرموشی در آغاز زندگی روستایی معروف ترین آن هاست.در کنار این دو ، می توان به کلمه ی عمله پرداخت که متفاوت از آن دو بود.


با توجه به کشت و زرع و نوعی زمان فراغت معمولا میان مردان لر رقابت کشتی صورت می گرفت که در آن وزن یا سن هم مطرح نبود.شجاعت کشتی گرفتن و نیز برابر با حریف شدن، اصل این ورزش محسوب می شد.در واقع رقیب طلبیدن اساس پرداختن به آن بود.در این نوع کشتی تنها به خاک زدن نشانه موفقیت بود.جایزه یا مقاومی منظور نمی شد.

شاید جالب ترین نکته در این بررسی عدم وجود درگیری یا دشمنی باشد.با موفقیت یکی بر دیگری، تبریک گفتن رایج و فرد بازنده قول پیروزی در رقابت بعدی را می داد.دوستی و برادری در این ورزش حرف اول را می زد.این رقابت ها معمولا در محل جمع آوری محصولات(خرمن جا) انجام می گرفت.لباس مخصوص وجود نداشت و خاکی شدن طرف کافی بود تا شکست را بپذیرد.

داستان دوم را می توان در رقابت های منطقه ای یافت.مرحوم حاج سلیمان لالوند، پدر شهید که حدود هشتاد سال عمر نمود و بعد از پایان جنگ به رحمت ایزدی پیوست،این داستان را تعریف نمود.وی این رویداد را در عمله ی غلامرضا خان ذکر کرد.وی داستان را این چنین آغاز نمود.

"کودک بودم.فکر کنم حدود ده سال داشتم که اطلاع دادند فردی غریبه در روستا حریف می طلبد.در آن زمان نوعی رقابت میان روستاها وجود داشت که بر اساس آن فردی که پهلوان یک روستا نامیده می شد به شکلی مودبانه به میان سایر روستاها می رفت و با نشان دادن خود،قوی ترین مکرد آن را به مبارزه بطلبد.البته معمولا میان روستاهای هم زبان نبود.

او خود را به خرمن جا رسانده بود و مرتب درخواست حریف می کرد.شکل و شمایل آن نشان می داد که قوی است و از آن طرف مرزهاست.روستا کوچک بود.به خان خبر دادند که چنین جریانی است.البته اجباری در کشتی گرفتن نبود.فقط حریف می طلبید.اگر کسی نبود، آن را رها و به روستایی دیگر می رفت.وی از صبح حرکت کرده بود و تقریبا ظهر بود که به عمله رسید.

من که کودک بودم از شکل او ترسیدم.سبیل های بلندی داشت و سینه ای فراغ که نشان می داد، قوی است.مردان زیادی ایستاده بودند.ن نیز معمولا تماشاچی بودند.وضعیت روستا به شکلی نبود که فقط مختص یک جنس باشد.ن در تمام فعالیت ها کنار مردان خویش بودند.کسی نبود.فرد تازه وارد منتظر شد اما کسی از میان مردان حاضر به کشتی گرفتن نبود.کشتی نگرفتن بهتر از شکست خوردن بود.

ناگهان از میان جمعیت فردی فریاد زد، درست نیست که این فرد بدون مبارزه از روستای ما برود.این نوعی سرشکستگی است.باید کسی را بیابیم.من که فقط شنونده بودم یکباره نام فردی را شنیدم که گفتند قوی است.گفتند بروید و او را بیاورید.نامش را به خاطر دارد.حسن.

در آن زمان نام ها را بر اساس پدران می شناختند.گفتند کدام حسن؟گفت حسن پسر ملا حسین.سکوت حاکم شد.گفتند که او در میان ما نیست.کسی او را بیابد.گفتند در مزرعه در حال ابیاری است.فردی سوار بر اسب و با سرعت به سمت مزارع رفت و بعد از مدتی حسن دیناروند فرزند ملاحسین را با خود آورد.واقعا خوش هیکل بود اما در ظاهر نسبت به فرد غریبه کمی کوچک تر می نمود.

سکوت حکم فرما شد.مرد غریبه پیراهن خود را درآورد.با پژامه آماده ی نبرد شد.به نظر مودب می آمد.حسن نیز مانند او آماده شد.نبردی سخت درگرفت.او مردی قوی و دارای تجربه ی بالایی بود.قبل از شروع مسابقه شرط موفقیت را دو نکته بیان داشتند.یا طرف خاکی شود که در آن صورت نبرد تمام شده است یا خونی گردد.البته در آن زمان خونی شدن نوعی موفقیت برای فرد مقابل بود.

یادم می آید که حسن هرچه زور می زد موفق به خاک کردن او نمی شد ضمن این که غریبه هم تلاش زیادی نمود.هر دو خسته شدند و کمی استراحت کردند.با شروع مجددد به ناگاه حسن کمر او را گرفت و از زمین بلند کرد اما نتوانست به خاک ببرد ولی با مشت به بینی او کوبید به طوری که خون فوران کرد.صدای کل زدن ن فضا را پر کرد.نبرد تمام شد.مرد غریبه با پاک کردن بینی خود به پشت حسن زد و ضمن تعریف از او گفت:کسی تا امروز موفق به شکست من نشده بود.تو اولین نفری هستی که موفق شدی.

مرد غریبه سوار بر اسب خود شد و با سرعت به سمت مرزها رفت.داستان موفقیت حسن باعث مشهوریت او شد اما آن چیزی که بیشتر نمایان گشت عدم دشمنی و نیز تشویق او به وسیله ی حریف بود.کشتی ورزش پهلوانان است."

داستان سوم مربوط به دهه ی چهل است.شوش به شکل منظم به کشتی نمی پرداخت.هنوز باشگاه ورزشی که محل تجمع ورزشکاران باشد، وجود نداشت.وضعیت کشتی همان شکل اولیه ی روستایی بود.شوش در آن زمان به بخش تبدیل شده بود.یادم می آید که در ایام نوروز و به دلیل جاذبه های گردشگری شوش، مردمان زیادی از استان های مختلف به شهر مسافرت می کردند.

در این میان مردی که دارای هیکلی تراشیده و اندامی زیبا بود خود را قهرمان استانی دیگر معرفی نمود و از شوشی ها خواست تا یک مسابقه ی ورزشی ترتیب دهند.او با کلمات خود دیگران را تحریک می کرد.تشک هایی قدیمی وجود داشتند.فردی لر از میان ورزشکاران برخاست و گفت که حاضر است مبارزه کند.دقیقا یادم هست که در دبستان دانیال که اولین مدرسه ی ساخته شده ی دولتی با نام مدرسه ی شوش نامگذاری شده بود و بعد به دانیال(ع) تغییر نام داد، این مسابقه انجام گرفت.

آن روز تماشاچیان زیادی جمع شده بودند.از سایر استان ها نیز افرادی حاضر بودند.فرد غریبه برای نشان دادن زور خود از خانمش نیز دعوت کرده بود تا تماشا کند.او با وسایل کشتی کامل وارد تشک شد.واقعا قوی بود اما با شروع مسابقه، کشتی گیر شوش او را خاک و در نهایت ضربه ی فنی کرد.فریاد شادی مردم و بلندکردن کشتی گیر بر شانه ها را هرگز فراموش نمی کنم.

این رویداد باعث گردید تا جوانانی از شوش به این رشته علاقه مند شوند.با تلاش و کوشش مدیران دلسوز آن زمان اولین باشگاه ورزشی ساخته شد و سالنی برای کشتی اختصاص یافت.با این رویداد، کشتی شوش در میان لرها از حالت سنتی خارج و به شکل مدرن تبدیل گردید.قهرمانانی به ایران تقدیم کردند که نامشان جاودانه ماند.

ما در این بخش به معرفی تعدادی از این قهرمانان کشتی شوش که لر هستند می پردازیم البته با این توضیح که ادعای کامل بودن این معرفی را نداریم.کشتی مدرن شوش در دهه ی چهل و دقیقا سال چهل و شش خورشیدی شکل گرفت و افراد مختلفی از زبان ها و گویش های شوش در پیشرفت آن موثر بودند.ما با توجه به  موضوع تنها به گویش لرها می پردازیم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سپتیک تانک Jolene فناوري اطلاعات writings that will never be printed خرید سوالات آیین نامه 98 نکس وان پیکس|جدیدترین عکس بازیگران Antonia m ابروزنامه کوچه بازاری