دانش:انسان موجودی تولید کننده است.این نتیجه ی کوشش های غریزی او نیست که نیازهای او اساسی برای انواعی از تولیدات می گردد.در واقع این احساس احتیاج آدمی برای ماندن در این دنیاست که باعث می شود تا وی بکوشد و برای رفع انواعی از نیازهای خویش فعالیت نماید.بنابراین نوع تولیدات او با نیازهای درونی و برونی متوازن خواهند بود.از میان تمام تولیدات او علم و دانش دارای جایگاهی ویژه است.انواعی از دانستنی های خود را سر و سامان می دهد و ساختاری معین و منسجم به وجود می آورد.او از این طریق برای مبارزه با انواعی از بیماری ها موفق می گردد و بدین سان خود را از انواع مرگ ها رهایی می دهد.دانش تولید انسان است و اوست که آن را نیز به خدمت می گیرد.دانایی او با د انش تولیدی در یک صف قرار می گیرند و آدمی را به سمت ادامه ی حیات رهنمود می کنند.
در موضوع زنده بودن آدمی ،بدون شک دانش نقشی اساسی دارد اما این به معنای خواستاری علم نیست.دانایی انتظاری است که علم از آن برخوردار است.افرادی که می خواهند تنها زنده باشند به دنبال استفاده از نمادهای علمی برای خویشتن هستند.به طور مثال از علم پزشکی برای درمان استفاده می کنند بدون اینکه بدانند نوع دارو دارای کدامین خاصیت مثبت یا منفی احتمالی است.زنده بودن در رابطه ی با علم هرگز علم آموزی نیست.در واقع می توان زندگان را کسانی دانست که از علم به عنوان وسیله ای که موجود است استفاده می کنند بدون اینکه ان را در درون خود ریشه دار نمایند.زنده بودن در این رابطه به معنای داشتن علم نیست و. افراد گرایشی به آن نخواهند داشت.
در زندگی کردن عده بودن نماد می یابد.علم وسیله ای برای دانایی و چگونه زندگی کردن است.می داند و می فهمد و از دانش روز استفاده می کند تا بدین سان آگاهی های خویش را بالا برد و از آن سودهای درونی و برونی برد.او اهل مطالعه است و از این باب که بر دانش های خویش می افزاید لذت می برد.او به هر کاری دست نمی زند زیرا نیازمند به دانش آن کار است.امکان کجروی او در این دنیای فاسد کمتر از زندگان است.او می داند پس راه را درست انتخاب می کند.زندگی کردن را با علم در می آمیزد تا بهترین استفاده ها را نماید.او حتی در درمان خویش از هر دارویی استفاده نمی کند.او پزشک را تحت تاثیر دانایی های خود قرار می دهد.ادراک او از علم اوست.راه گزین است و دانایی خواهی او به سمت درست گزینی متمایل است.
دانش از این نظر که زندگی را شاداب می کند دارای نقشی اساسی است.آدمی را از زیر به بالا سوق می دهد.میزان اگاهی های او را ترفیع و میزان انحراف را کاهش می دهد.در چنین وضعیتی زندگان کسانی می شوند که از علم بی خبرند و از نوعی شناختی که بتواند آن ها را در مسیر بودن قرار دهد غافلند.تفاوت میان زنده بودن و زندگی کردن در میزان توجه به علم نهفته است.کسی که فقط نفس می کشد از اطراف خود بی خبر است در حالی که زندگان موجوداتی فعال و دانا در علم آموزی هستند که دقیقا می دانند که چه کنند.دنیا را شاداب می بینند و شاد می سازند.باید علم را در این رابطه به دو بخش درک کردنی و بی تفاوتی تقسیم نمود.زندگان بی تفاوت ترین انسان ها نسبت به علم آموزی اند.شاید هم مقصر نباشند زیرا با دانایی میانه ی خوبی ندارند.
دانش پایه گذار آگاهای های آدمی برای بهزیستی و خوش نشینی است.طبیعت به واسطه ی علم ادمی مغلوب می شود و شکل و شمایلی جدید به خود می گیرد.کسانی که فقط زنده اند جنگل ها را نابود می کنند و از زیبایی های آن بی بهره می گردند.زنده بودن برای پر کردن شکم خویش است و موثر بودن اطراف چندان تاثیری بر آن ها ندارد.عمر را باید بگذرانند.این مهم نیست که چگونه باشد.صبح را شب کردن و شب را صبح کردن است.آن ها از دنیای زیبا و متحول غافلند و نکته ای برای لذت بردن نمی یابند.گرچه می دوند اما از مسیر خارجند.نفس می زنند تا به جایی برسند.این جا کجا باشد مهم نیست.در زندگان این چنین وضعیتی قابل قبول نیست.چون می دانند پس موجودیت خویش را درک می کنند.برای موجودیت خویش ارزش قائلند و این ارزشمندی را از راه علم به دست می آورند.
بر این اساس دانشمندان زنده نیستند که زندگانی برای همیشه ی تاریخند.در زمان خویش خوب زیستند و خوشنام ماندند.خدمت کردند و دانا سازی نمودند.این نقش علم در زندگی کردن است که آگاهی ها را افزایش می دهد و جهل ها را که اصلی ترین وسیله ی عقب ماندگی است از بین می برند.دانایی را مسبب هستند و دانش های روز را دلایلی برای روشن فکری بیشتر می یابند.دانش که در دنیای امروز موثر افتد انسان ها نیز به واسطه ی آن زندگانی می نمایند.آن ها موجودات زنده مانند سایر حیوانات نیستند بلکه دانش هایی را با خود دارند که به روند زندگی کردن آن ها سرو سامان می دهد.علم و دانش مسببینی هستند که نوع بشر را آگاه و از خطرات بیدار می نمایند.بدین شکل است که سبک و روش زندگی را نیز معین می نمایند.هر مکانی که خطر موجود باشد با خبر و بدین سان از لذت دنیوی برخوردار می نمایند.با دانش می توان زندگی کرد گرچه به زنده بودن نیز کمک شایانی می نماید اما هدف اصلی آن زندگی کردن نوع بشر است.
روند پرورش:زندگی انسانی دارای معنا و مفهومی انسانی است.پرورش دارای معنایی خاص و صرفا شامل آدمی می گردد.پرورش در چنین وضعیتی با بزرگ کردن یا پروار کردن حیوانات متفاوت است.درون سازی است و توجه به قابلیت هاست.وقتی این حقیقت که آدمی می تواند آنچه را که می تواند باشد بدین معناست که امروز نیست و باید فردا باشد.چنین حالتی است که در انسان پرورش معنا می یابد.رشد دادن و کشاندن تعالی برای رسیدن به اوج توانایی هاست.
پرورش مانند آموزش"روند" نامیده می شود.با همان معنا و مفهوم.به زبان ساده پرورش دادن امری نیست که در مقاطی از زندگی انسان نافذ باشد و در مقاطعی دیگر غیر آن گردد.پرورش در همه ی عمر آدمی قابل قبول و نیاز است.شاید ابعاد وجودی تنها نکته ای است که تفاوت میان آموزش و پرورش را نشان می دهد.به زبان ساده بعضی از توانایی های آدمی دارای حد و مرزند و تا رسیدن به ان قابل ادامه دهی می باشند و بعد از آن شکل و شمایلی جدید می گیرند.
این بدان معناست که روند پرورش همیشگی است اما دارای خاصیت های متفاوت می باشد.مانند آموزش نیست که در تمام عمر این نیاز موجود باشد بلکه بعضی از استعدادها حد و حدود دارند و بعضی این چنین نیستند.با تمام این احوالات امر پرورش پایان یافته نیست و تابع نوع استعدادهاست.تفاوت میان نوع قابلیت هاست که آن ها را در درون روند جا سازی می کند.هوش یک قابلیت است که رشد ان دارای حد و مرز است.
کار پرورش تنها توجه به استعدادهاست.درست است که آموزش مقدمه ای بر آن است اما وظیفه آموزش غیر از پرورش است.وقتی استعدادها متنوع می شوند زمان برآوری آن ها هم متفاوت می گردند.به طور مثال هوش تنها تا سن بیست و پنج سالگی قادر است تا به حد اعلی خود برسد و بعد از آن تجربه می شود.در واقع بعد از بیست و پنج سالگی هوش افزایش نمی یابد اما تجربه یاور آن در به کار گیری می گردد.
در توانایی های جنسی نیز وضعیت به همین منوال است.حد و حدودی بر ان متصور است.قابلیت های تولید نسل از سن چهل سالگی رو به پایین است و با گذشت زمان نیز متوقف می گردد.استعداد تولید هم در انسان دارای معنایی رشد یافتگی است که ابعاد وجودی آن می بایست مورد توجه باشند.شاید به همین دلیل است که در دنیای امروز بسیاری از افراد در این توانایی رشد نیافته اند و مانند حیوانات عمل می کنند.پرورش روند است اما دارای تنوع و تفاوت هاست.
همان طور که تغیییرات جسمی در مقاطعی متوقف می شوند اما مشاهده می گردد که در بخشی از بدن هیچگاه توقف نمی یابند.گوش و بینی آدمی تا پایان عمر رشد می کنند و به همین دلیل است که افراد سالخورده دارای گوش هایی بزرگ تر از حد طبیعی و بینی هایی به همین شکل هستند.پرورش در چنین نگاهی هم روند محسوب می گردد.
وقتی این حقیقت پذیرفته شود آنگاه روند پرورش دارای آغازینی معین می شود.شاید عادی ترین آغازین ان تولد باشد که ما آن را برای عوام قابل قبول می دانیم و نظر ما بر پرورش از هنگام بستن جنین است.البته که نظریاتی در مورد پرورش قبل از جنین هم متصور است که موضوعی فلسفی است و باید آن را در همان قابل مطرح کرد.قابلیت های متفاوت انسان انواعی از پرورش ها را ایجاد می کند.
برای توضیح بیشتر نگاه به استعداد زبان آموزی مهم است.فرد در هنگام تولد تنها صداهایی بی معنا از خود بروز می دهد.این نشان دهنده ی توانایی او در تکلم است.سخن گفتن در اصل نوعی استعداد است و تا کوشش ها نشود به عمل تبدیل نمی شود.پرورش آن هم دارای قاعده و قانون است.گرچه بسیاری می دانند که چگونه زبان را به نوزاد خود بیاموزند اما نگاه تخصصی نشان می دهد که بسیاری از رفتارها نادرستند.
آزمایش ها نشان داده است که اگر نوزادی را در درون اتاقی قرار داده و به مدت معینی تنها تغذیه را در موردش اجرا نمایند کدامین توانایی او به عمل تبدیل می شوند؟که البته هدف عمده ی این آموزیش سخن گفتن بود.نتایج نشان داد که چون با آن سخنی گفته نشده تنها او قادر بود تا صدای خاص باز و بسته شدن درب را بیان دارد.بنابراین سخن گفتن استعداد است که نیازمند به پرورش می باشد.
هوش،حافظه،ذهن،نقاشی،مخترع بودن، مکتشف گشتن، بخشندگی، توحش، خسیس بودن،علاقه مندی و بسیاری از این موارد تنها استعداد هستند.آدمی باید به این مهم توجه کند که تبدیل این قابلیت ها تنها از عهده ی پرورش بر می آید و پرورش دهندگان هر نوع انسانی نمی توانند باشند.افرادی که بتوانند تشخیص دهند،بسازند ورشد دهند.اینکه بعضی خود را در حالت عادی هم موفق می دانند از این امر غافلند که اگر پرورش به دست اهلش صورت گیرد وضعیت از این هم بهتر می شود.
ما پرورش را تنها در قالب روند قابل توفیق می دانیم.جامعه ی بشری باید به این مهم توجه کند تا بدین شکل بتواند رشد و تعالی نوع خود را محقق سازد.انواعی از استعداها که جنبه ی انسانی دارند و با جوهره ی او در توازنند.غفلت از این امر ممکن است منجر به توجه به استعدادهای حیوانی درون آدمی گردند که نتیجه ی آن قبول ازدواج همجنسگرایی است.برای موفقیت در پرورش بدون شک توجه به محتوای آموزش ضروری است.
روند آموزش:نگاه به روند آموزش دارای معنا و مفهومی تخصصی است.به کار گیری واژه ها در آن نشان می دهد که چه میزان از این جریان درک و فهم موجود است.استفاده از روند در این فعالیت نشان دهنده ی معرفت خاصی است که تنها متفکران و اندیشمندان می دانند و اثرات آن را درک می کنند.روند در این کوشش به هر امری اتلاق نمی گردد.شاید عدم توفیق آدمی در چنین وضعیتی همین عدم درک باشد.کوشش های بسیار اما ناموفق در این میان بسیار مشاهده شده و اگر به همین منوال باشد ادامه نیز خواهد یافت.
روند حرکت است.کوشش های بدون توقف می باشد.مانند رودخانه ای است که با گذشت زمان همچنان در مسیر است.موجی است که اگر توقف یابد دیگر موج نامیده نمی شود.نگاه به آموزش بر اساس حرکت نشان دهنده ی درک درست از فعالیت هاست.با توجه به اینکه آموزش امری انسانی است بنابراین باید این حرکت را هم انسانی بنامیم و هم دایره ی آن را شامل آدم در نظر گیریم.در این فعالیت است که یادگیری صورت می گیرد و افزایش معلومات و آگاهی ها رخ می دهد.
به کار گیری روند برای آموزش نشان می دهد که آدمی از ابتدای وجودی خود تا مرگ به آن نیازمند است.بر این اساس آموزش حد و مرز را نمی پذیرد و سن و سال را عاملی در حرکت یا توقف در نظر نمی گیرد.جنسیت هیچ تاثیری بر چگونگی موفقیت آن ندارد.روند نشان دهنده ی حرکتی است که دارای آغازینی است و بدون شک نیز پایانی است.این بدین معناست که در آموزش های فردی تولد شروعی برای کار و مرگ پایانی برای این روند در نظر گرفته می شود.
اساس روند در نظر گرفتن نیازی است که نوع بشر به آن دارد.در دنیای حیوانات چنین وضعیتی موجود نیست.حیوان با طبیعت حرکت می کند و تابع آن است.راز بقا دارد و رفتارها برای ماندگاری است.در انسان وضعیت کاملا متفاوت است.تغییرات درونی و برونی متوازن و تلاش ها برای همرنگ شدن با سایر انسان هایی است که قبل از آن به توفیقاتی دست یافته اند.
وقتی نیاز تعیین شد روند نیز دارای شکل و شمایل می گردد.این بدان معنی است که آموزش یک کودک با نوجوان متفاوت می گردد.روند در طی حرکت خود چنین وضعیتی را پذیراست و لذا می توان انواعی از آموزش ها را که برآورد کننده ی نیازهاست در نظر گرفت.یادگیری و یاددادن در این روند دارای معنا و مفهومی انسانی است.نیاز فرد را به سمت نوعی خاص از آموزش می کشاند.
باید برای آموزش این معنا که روند دارای اصل و اساس است را پذیرفت.حرکتی که اگر غیر از این باشد عدم توفیق را به همراه دارد.در این روند مقطع نیز تاثیری بسزا دارد اما هرگز آن را قطع نمی کند.به زبان ساده انواعی از مراحل زندگی در درون این روند قرار دارند.نوزادی مرحله ای از این روند است در حالی که نیاز در آن مانند نوجوانی نیست.روند مانند حرکت قطاری است که از ایستگاه ها می گذرد.
اتلاق روند به آموزش بسیاری از کارها را آسان می سازد.انواعی از آگاهی هایی که باید به انسان ها داده شوند تا زندگی آرامی داشته باشند.در هر مرحله ای از زندگی نوع آن مشخص و در تبادلات انسانی مورد احتیاجند.اینکه در دنیای امروز حقوق شهروندی را موضوعی در تحمل و احترام می دانند ناشی از همین نگرش است.هر انسانی در جامعه ی خود می بایست حدود و حقوق خود را از طریق آموزش درک کند و برای اجرای آن ها آمادگی داشته باشد.
این ادعا که عدم دانایی در جامعه برابر با تلاطم هاست نباید مورد غفلت باشد.واقعیت امر همین است که بسیاری از مشکلات آدمی از عدم آموزش است.بدون شک آگاهی های آدمی از قوانین مدنی باعث عدم ارتکاب به غیر آن می شود.بر همین اساس است که در جوامع پیشرفته ی آموزشی که این روند انتخابی برای مانع شدن از مشکلات است، دادگاه ها خالی است و در کشورهای جهان سوم مملو از شکایات می باشد.
روند آموزش نشان دهنده ی کوشش های یاددهندگی بسیاری است.پایانی بر آن متصور نیست.همه به آن احتیاج دارند.کسی نمی تواند خود را سیراب یافته بداند.مطالعه و بررسی اوضاع علمی و افزایش معلومات وظیفه ی همه است.روند آموزش این معنا را برای همه مشخص می کند که بدون یادگیری نمی توان به دانایی رسید.اموزش زمینه های آگاهی ها را مهیا می کند.آغاز و پایان در آن تنها با موجودیت قابل قبول می گردد.تولد وجودی در این دنیا و مرگ پایانی برای ورود به دنیای دیگر است.
روند در معنای علمی آن نشان دهنده ی اتصالی خاص در یادگیری است.هر مرحله به مراحل قبلی خود وصل و آماده ی توصل به مرحله ی بعدی است.این خاصیت روند است.اگر استمرای نباشد این توصل هم بی معنا می گردد.شاید بر همین اساس باشد که متخصصین آموزش قبل از این ،انواع یادگیری ها را آماده نموده و برای آینده برنامه ریزی می کنند.روند آموزش ابتدا و انتها دارد.با مشخص شدن روند آموزش و چگونگی آن باید این امر مهم را نیز در باره ی پرورش پیگیری نمود.
واژه های تخصصی پرورش:کوشش هایی که آدمی برای رشد و تعالی انجام می دهد دارای معنا و مفهوم خاصی هستند.پی بردن و درک چنین مفاهیمی کمک دهنده در سرانجام رسانی است.به زبان ساده اگر فعالیت هایی که جنبه ی انسانی دارند درست فهمیده نشوند احتمال اختلاط با سایر کوشش ها را به وجود می آورند.پرورش یکی از این کوشش هاست که بدون شک عمدی و دارای قصد و منظور است.
پروردن و بار آوردن در معنای لغوی کاملا معین است اما همینکه ادراکی انسانی یابد از سایر کوشش ها جدا می گردد.بر این اساس شناخت واژه های تخصصی و اصولا نگاه خاص به این کوشش یاری دهنده در موفقیت خواهد بود.شاید همین نکته باشد که باعث توفیقات ناکامل یا غیر آن می شود.بدیهی است که عدم شناخت واژه ها با فهم و ادراک درونی نوعی سردرگمی ایجاد می کند که سابقه ی تاریخی نیز دارد.
واژه های تخصصی در پرورش نوعی راه یابی به روش هاست.به طور مثال وقتی پرورش برابر با بزرگ کردن شود آنگاه روش ها در تغذیه مهم تر خواهند بود.درونگرایی یا برونگرایی در پرورش که خود نوعی نگرش به این فعالیت است باعث می گردد تا سمت و جهت بیشتر تلاش ها معین گردد.کسانی که باور بر برونگرایی دارند برنامه های خود را در همان جهت پی ریزی می کنند.
شناخت واژه های تخصصی با نگاه علمی ممکن است و جدا شدن از آن همان بیراهه رفتن می گردد.واژه هایی که گرچه ممکن است فراوان باشند اما دارای مرکزیت و هسته ای درونی هستند که می توانند یاور در تمام کوشش ها شوند.واژه هایی که تنها از بعد تخصصی معنا یابی می شوند و فعالیت ها را جهت دار علمی می کنند.
پرورش دادن بدون شک روند است.فعالیتی برای بار آوردن است.توقفی در آن نیست و شامل نوع بشر می گردد.نگاه تخصصی در این موارد باعث تغییر جهت از حیوانیت نگری به انسان نگری می گردد.به زبان ساده وقتی که پرورش بعد انسانی یافت با پروریدنی که در میان عوام رایج است و شامل تمام موجودات می گردد متفاوت می شود.پرورش بوقلمون فعالیتی غیر از پرورشی است که جنبه ی تخصصی دارد و تنها شامل آدمی می گردد.
در میان واژه های تخصصی مهم در فعالیت پرورشی می توان به "استعداد" اشاره نمود.قابلیت هایی که از ابتدای تولد انسان و با تشکیل جنین شکل می گیرند.توانایی هایی که تنها جنبه ی قوه ای دارند و نیازمند تبدیل شدن می باشند.این واژه در ذهن پرورش دهنده نشان از نیازی دارد که با کوشش های مشخص به نتیجه می رسد.اینکه در درون آدمی بذرهایی وجود دارند که می بایست به درخت و میوه تبدیل شوند.تولد آدمی تنها نشان دهنده ی وجود آن هاست.
نگاه به استعداد در درون آدمی نشان دهنده ی نوعی نقص در وجود نیز هست.به زبان ساده انسان ناقص متولد می شود و در طول زندگی می بایست رشد یابد و پرورش یافته متحول گردد.در حیوانات این چنین نیست.از این نظر است که استعداد واژه ای انسانی است.نیاز به تغییر و تحول دارد و بر بار نشیند.گرچه در میان استعدادها هم تضادها موجودند اما هدف در پرورش انسانی قابلیت هایی است که با جوهره ی او متوازنند.استعداد درندگی و توحش به همان اندازه موجود است که ترحم و همکاری هستند.
از دیگر واژه های مهم در پرورش می توان به "مربی" اشاره نمود.چرا برای آموزش از این واژه استفاده نمی شود؟ بدیهی است که معنای واقعی مربی رشد دهندگی و تبدیل استعدادهاست.این مهم نشان می دهد که عاملین پرورش افرادی معین با دانایی های فراوان هستند.آن ها رشد دهنده و بالنده می باشند.کار آن ها انتقال مفاهیم نیست بلکه تبدیل توانایی ها به عمل است.شناخت ویژگی های مربی و درک تفاوت آن با واژه هایی مانند آموزگار یا معلم یاری دهنده در رسیدن به اهداف است.
شاید واژه هایی مانند مادر یا پدر هم در این عمل دخیل باشند اما از دیدگاه تخصصی میان پدر و مربی تفاوت است.درست است که پدر می تواند مربی باشد اما این به معنای آن نیست که واژه ی پدر را کافی بدانیم.باید لفظی مانند مادر را در چارچوب وظایف مادری تفسیر کنیم و کلمه ی مربی را که می تواند شامل آن گردد را نیز جداگانه مد نظر قرار دهیم.این به پرورش کمک می کند تا بهتر به اهداف و منظورهای خود رسد.در کنار مربی بدون شک "متربی "هم معنایی فراتر از شاگرد می یابد.متربی در این معنا فقط انسان است و بس و شامل غیر آن نمی شود.متربی است که استعداد دارد و اوست که ناقص در تولد می باشد.متربی فردی است که هنوز موفق به کمال نشده است.او نیازمندی است که مربی آن ها را درک و برای به ثمر رساندن تلاش می کند.
"فعلیت" در پرورش هم یک واژه ی تخصصی است.به عمل درآوردن است.از تئوری جداست.تا استعدادها در عمل متغییر نشوند پرورش روی نداده است.به طور مثال تا زمانی که دانه ی گندم به درختچه یا سبزه تبدیل نشود و دانه های گندمی را به وفور نشان ندهد پرورش روی نداده است.این مثال برای تشابه است و البته می دانیم که میان گندم و انسان تفاوت هاست.استعداد بخشندگی در عمل است.در حرف پرورش روی نمی دهد.باید این قوه یا توانایی به ثمر رسد.
"کمال" در پرورش تاثیری بسزا دارد.این نشان دهنده هدف نهایی پرورش است.کمال در چنین وضعیتی نهایت تبدیل شدن هاست.همه دارای استعداد هستند ولی همه مانند هم نمی شوند.در کمال که حد و حصری بر آن نیست مگر جهت آن به سمت بی همتا، آدمی بدان رسد که می تواند.تفاوت های فردی در این واژه کاملا منعکس است.اینکه همه ی انسان ها مانند هم به خطی معین نمی رسند نشان دهنده ی تفاوت هایی است که در میزان بارآوری و نیز تبدیل قابلیت ها دارد.
در میان واژه های تخصصی پرورش"انسانیت" هم حیاتی است.ادمی دارای جوهره است.خاص است و از سایر موجودات متفاوت می گردد.درست است که تشابهاتی میان انسان و سایر جانداران هست اما در پرورش که خاص آدمی است نوع جانداران حق ورود نمی یابند.آنچه آدمی را از سایر موجودات جدا می کند جوهره ی اوست.آنچه که می توان آدمیت نامید و یا انسانیت تلقی کرد.در پرورش جهت حرکت بارآوردن انسانیتی است که آدمی تحت عنوان قابلیت داراست.قابلیت هایی که در درون آدمی جنبه حیوانی دارند نباید بارور شوند.
این مهم که در جهان امروز رفتارهایی حیوانی در میان جوامع می یابیم نشان دهنده ی رشد قابلیت های حیوانی است و انسانیت در چنین وضعیتی تنها استعداد باقی مانده است.یک جنایتکار که از عمل خود شادمان است از درون قابلیتی که حیوانی است دستور می گیرد.ثمره ی رشد غیر انسانی اوست که این چنین رفتارهایی را شامل می شود.در همین زمینه است که کوشش ها می بایست به سمت جوهره ی انسانی باشد.توانایی هایی که انسانیت انسان را منعکس می کنند.شناخت واژه های تخصصی پرورش یاری دهنده در ساختن جامعه ای انسانی است.یکی از مهم ترین واژه ها"روند" است.
واژه های تخصصی آموزش:نوع نگاه به آموزش برای پیگیری تلاش ها بسیار مهم و حیاتی است.نگرشی که بر اساس علم و دانش باشد امکان موفقیت بیشتری را به همراه دارد.اینکه چنین نگرشی قادر است تا فرد و جامعه را دچار تحولات نماید نشان دهنده ی تاثیر فراوان این کوشش بر زندگی انسانی است.آموزش به عنوان نیازی مستمر و البته حساب شده می تواند جاده های ترقی را معین نماید.
در این میان درک از آموزش و واژه های مرتبط با آن راه را برای درستکاری و درست اندیشی هموار می کند.فهم از اینکه آموزش دایره ای تخصصی است و هر فرد نمی تواند در ورود به آن توفیق حاصل نماید و اینکه امری انسانی است که با تفاوت های فردی و انواعی از روش های ناشی از آن روبروست.هر کس قادر نیست تا آن را به سرانجام رساند مگر اینکه فهمی تخصصی از آن داشته باشد.نگاه اول به آموزش تخصص نگری است.
از نگاه تخصصی آموزش چیست؟ این همان بنیانی است که آغازگر فعالیت هاست.اگر معین نشود که این کلمه به چه معنا و مفهوم است ممکن است بسیاری از فعالیت های مشابه نیز آموزش به حساب آیند.باید این مهم مشخص گردد تا بدین شکل افراد دخیل در آن ترسیمات لازم را برای موفقیت داشته باشند.آموزش از نظر تخصصی یک فعالیت حساب شده است.ما اتفاقات را در آموزش به عنوان موضوعی علمی نمی پذیریم گرچه می توانند یادگیری را ایجاد کنند.
آموزش از نظر تخصصی کوششی عمدی برای انتقال مواد لازم به فرد است.این تلاش استمرار دارد و همیشگی است.از این نظر آموزش قادر است تا بر اساس نیازهای جامعه متغییر گردد.آغازینی دارد که در آن آمادگی آدمی از نظر جسمی و رشد مربوط به آن اامی است.پایانی بر آن متصور نیست مگر ضایعاتی بر فرد وارد گردد.از تولد تا مرگ است.
در آموزش روند نیز یک واژه ی تخصصی است.هر امری که در آن س بی معنا باشد و هر فعالیتی که استمرار داشته باشد "روند" نامیده می شود.آموزش یک روند است بدین معناست که هیچگاه قطع نمی شود و هیچگاه پایان نمی یابد.این نگاه تخصصی باعث می شود تا آموزش به دو بخش رسمی و غیر رسمی تبدیل گردد.
تغییر در آموزش هم یک کلمه ی تخصصی است.این بدان معناست که در این کوشش جابجایی های ویژه مد نظر است.گرچه هر نوع تغییری را شامل نمی گردد و تنها در درون آدمی قابل تعریف است اما می تواند تغییرات بیرونی را نیز ایجاد کند.به زبان ساده تغییر درون می تواند تغییر جامعه را نیز به همراه داشته باشد.افزایش معلومات در فرد باعث تغییر نگرش و باورهای او نسبت به محیط می شود.
معرفت به عنوان مغز و اصل آموزش شامل تمام مواردی می شود که فرد از دیگران کسب می کند و در حافظه ی خود انباشت می نماید.معرفت از این نظر در آموزش تخصصی نگریسته می شود که طی آن فرد نوعی خاص از مواد مورد نیاز را برای ادامه ی حیات خود کسب می کند.نیاز به معرفت در آموزش بنیانی برای کشش هاست.نگاه به معرفت که داشته های آدمی است بدون تخصص نگری بی مرز و گاه بدون توجه به نیازهاست.انسان تنها معرفتی را نیاز دارد که مشکلات او را حل و راهنمای خوبی برای ادامه ی حیات باشد.هر معرفتی ارزش کوشش را ندارد.
علاقه در آموزش واژه ای تخصصی است.شاید در میان عوام کلمه ای مشخص و معین باشد.تشابه آن با دوست داشتن و یکی گرفتن آن با محبت رویدادی است که در جوامع مختلف فراوان اتفاق می افتد.علاقه گرچه می تواند دوست داشتن را در بر گیرد اما عین آن نیست.اگر چنین باشد پس تفاوت میان عشق و دوست د اشتن چیست؟از این نظر است که علاقه امری درونی می شود که فرد را به سمتی می کشاند.بنابراین علاقه کشش است.به سمتی خاص رفتن است.
در چنین وضعیتی است که آموزش بدون علاقه نوعی زجر و دردآوری است.کسانی که بدون علاقه یا کمترین علاقه به این امر می پردازند گریزانترینند.در آموزش به سمت فعالیت ها رفتن اصل است.معرفت گرفتنی است که در آن علاقه عاملی مهم می باشد.معرفت را نباید دادنی فرض کرد که اگر چنین شود تحمیل خواهد بود.در علاقه خستگی مدفون می شود در حالی که در دوست داشتن سیرابی امکان پذیر می شود.
تخصصی نگریستن به اموزش در همه ی ابعاد لازم و ضروری است.واژه هایی مانند آموزگار که نوع خاصی از فعالیت ها را شامل می گردد،معلم که نشان دهنده ی توجه به علم و انتقال آن است،مربی که در این امر تنها یاور و تکمیل کننده است و اساسی برای آموزش به حساب نمی اید،کلماتی مورد نیازند تا با شکل و شمایل تخصصی ارزیابی شوند.بدون تاکید بر تخصص نمی توان آموزش را به سرانجام رساند.یافتن انواعی از واژه های تخصصی آموزش برای ورود به آن ضرورتی است که اگر از آن غفلت شود ضایعات انسانی فراوانی را به وجود می آورد.بررسی واژه های تخصصی آموزش راه را برای این بررسی در مورد پرورش نیز هموار می کند.
تفاوت ها:این مهم که آموزش یک واژه ی تخصصی است و پرورش نیز چنین وضعیتی دارد ما را بر آن می دارد تا آن ها را در تفاوت ها نیز مورد بررسی قرار دهیم.آموزش دقیقا پرورش نیست و هر یک دارای معنا و مفهوم هستند.اگر از معنای لغوی نیز بگذریم در سایر موارد هم تفاوت هایی دارند که شناخت آن ها باعث پی بردن به نکاتی مهم در ادامه ی مطالعات خواهد شد.تفاوت در این بررسی ها هرگز به معنای تضاد نیست.
تفاوت آموزش و پرورش به معنای جدا شدن آن هاست.دور شدن در نوع بررسی هاست.مخلوط نکردن است.توجه به این نکته است که آموزش با پرورش یکی نیستند و فرق دارند و در مواردی مختلفند.تباین و دوری آن ها در موارد بسیاری است که از آن جمله می توان به نوع فرایندها اشاره نمود.آن هایی که آموزش و پرورش را در تفاوت ها لحاظ نمی کنند دچار مشکل می شوند.
این بررسی نشان دهنده ی توجه ی به افتراق میان هر دوست.شناخت چنین نکته ای یاری دهنده در توازن سازی است.اینکه آموزش امری است که با پرورش متفاوت است.نباید این دو را یکسان دانست مگر در مواردی که قبلا ذکر گردید و دارای جنبه ی علمی و منطقی است.توجه به تشابهات در موضوع قبلی یاری دهنده در شناخت تفاوت هاست.
در موارد بسیاری این اتفاق مورد نظر قرار نمی گیرد که یکسان سازی مانعی در روند خواهد بود و بر همین اساس اختلاط باعث سردرگمی و عدم دست یابی به نتایج می گردد.ناهمسانی میان آموزش و پرورش در ادامه ی فعایلت ها بسیار موثر خواهد شد.ما توجه را به این امر حیاتی می دانیم و حتی عدم توفیق را نیز به آن گره می زنیم.اختلاف میان آموزش و پرورش بسیار است اما توجه به اساس ها راه را برای موفقیت هموار تر می نماید.
مهم ترین تفاوت ها میان آموزش و پرورش عبارتند از:
الف:آموزش جنبه ی تئوری دارد در حالی که پرورش عملگرایی است.این نشان می دهد که تفاوت به چه میزان قابل تامل است.با انتقال معلومات یا آگاهی ها به شکل نظری کار آموزش تمام شده است در حالی که پرورش آن ها را به عمل تبدیل می کند.پروراندن در این جریان معنایی خاص دارد.بنابراین می توان کار آموزش را خام دهی و کار پرورش را پختگی نامید.
ب:جایگاه تاخری و تقدمی آموزش و پرورش هم مهم است.این تفاوتی قابل قبول است.تا آموزش صورت نگیرد نمی توان پرورش را صورت داد.بنابراین آموزش قبل از پرورش است.باید فعاییت های آموزشی خیلی زودتر از پرورشی به جریان افتند.تا فرد نداند چگونه می تواند عمل کند.باید در حافظه ی فرد مواردی موجود باشند تا با استفاده ی از آن ها عمل نماید.وقتی فرد چوب را نمی شناسد (به او یاد داده اند که این شیئی چوب است)نمی تواند در عمل از آن برای سوختن یا گرما سازی استفاده کند.
ج:مجریان آموزش و پروش مانند هم نیستند.در آموزش از لفظ آموزگار یا معلم استفاده می شود که نوع کلمه نشان دهنده ی وظیفه ی اوست.آموزگار آموزش می دهد یا معلم تعیلم می دهد که هر دو نشان دهنده ی تئوری بودن این فعالیت است.در پرورش از کلمه مربی استفاده می شود که به معنای رشد دهندگی است.مربی در عمل توانایی های فرد را بر اساس داشته ها متغییر می سازد.همین کافی است تا به تفاوت میان آموزگار و مربی پی برده و آن را شامل آموزش و پرورش نیز نماییم.
د:آموزش دارای محدودیت هایی در ارائه است در حالی که در پرورش این چنین نیست.به زبان ساده در آموزش آنچه اطلاعات و آگاهی های موجود اجازه می دهد به فرد منتقل می گردند.محدودیت دانایی و داشته ها در آموزش تاثیر گذار است در حالی که در پرورش توانایی ها حد و حصر ندارند.انسان تا آنجایی که می تواند قادر است تا رشد و تعالی داشته باشد.اگر بخش تئوری تابع تلاش های دیگران است ،کوشش های پرورشی تابع نوع پشتکاری فرد و توانایی های اوست.
ذ:در آموزش احساسات پنجگانه موثرترین عامل در یادگیری است.به زبان دیگر بینایی،شنوایی،لامسه،چشایی و بویایی مداخله گر هستند و عدم و جود هر یک می توانند امر آموزش را با مشکل روبرو کنند در حالی که در پرورش علاوه بر موارد فوق انواعی از عواطف و توانایی ها از جمله اعتماد به نفس، پشتکار و انگیزه دارای اثرات فوق العاده است.
بررسی تفاوت ها هرگز به معنایی تضاد میان آموزش و پرورش نیست بلکه نشان دهنده ی توجه متفاوت به هر کدام می باشد.تفاوت ها باعث مشخص نمودن ویژگی ها و در نهایت اتخاذ تصمیمات خواهد شد.تلاش برای به ثمر رساندن هر یک از دو روند بر اساس آنچه هستند ،می تواند توفیق بیشتر را به وجود آورد.در این میان پی بردن زمانی است که واژه های تخصصی نیز مد نظر باشند.مثلا برای پی بردن به ماهیت آموزش باید واژه های تخصصی آموزش مورد کنگاش قرار گیرند تا درک بیشتری از آن به وجود آید.
عطاری ها:شوش جدید که با ورود کاوشگران شکل گرفت به خدمات فراوانی نیاز داشت.بدون شک بهداشت و درمان یکی از مهم ترین موارد آن بود.تا آنجایی که مطالعات ما اجازه می دهد می توان ادعا کرد که مسئولین باستان شناسی خصوصا گیرشمن در این راه پیش قدم بود.او که اطلاعات بهداشتی خود را با مراجعه به کتاب های مختلف می گرفت قادر بود که به مردم کمک کند.بنابراین می بایست در این راه او را شخصی خدمتگزار نامید.
در زمینه ی درمان و تامین داروهای مورد نظر می توان به تاریخچه ی انواع حوادث نیز اشاره کرد.به طور مثال انواع عقرب گزیدگی یا نیش های مار که معمولا زیاد اتفاق می افتاد قابل اشاره است.در مواردی از قول بزرگان دیروز و مدفون شده های امروز مرحوم حاج عبدالحسین دانیالی اولین کسی بود که بر این کار تسلط داشت و مارگزیدگان را درمان می کرد.
حاج عبدالحسین دانیالی که موسس اولین داروخانه ی شوش است از هر دو روش عطاری و دارویی استفاده می کرد.انواع درختچه های کوچک و نیز بوته های موجود در شوش قابل استفاده بودند.به طور مثال برای رفع حساسیت های پوستی درختچه ای وجود داشت که به زبان محلی قلبلب گفته می شد و شیره ای سفید رنگ داشت.
عطاری ها در شوش را می توان به سه نفر مربوط دانت ضمن اینکه مابقی افراد بدون داشتن مکانی خاص از داروهای محلی استفاده می کردند.اولین آن ها مرحوم دانیالی بود که شرح آن گذشت.البته ایشان در موارد بسیاری به مردم قدیم شوش خدمت کرد و باید نام او گرامی داشته شود و من در یک مورد حتی در کتب خارجی از قول یک آلمانی مشاهده کردم که نام ایشان را ذکر کرده اند.
دومین نفر که در این مورد اقدام کرد مرحوم حاج عبدالنبی زربخش بود.او را باید اولین مغازه ی خاص عطاری نامید زیرا دانیالی از هر دو شکل سنتی و غیر سنتی استفاده می کرد.مغازه ی او روبروی مسجد جامع و بالاتر از بانک ملی مرکزی بود.توضیحات او برای مردم قابل قبول بود.او که از مهاجرین دزفول بود و به دلیل درگیری با دولت به شوش نقل مکان کرده بود تا نزدیکی پایان عمر در شوش ماند و انواع خدمات را انجام داد.جالب این است که وی در مشارکت های مردمی همیشه در کنار مرحوم دانیالی بود.
من شخصا این مغازه را به یاد ندارم.بنابراین می توان گفت که وی قبل از سال چهل و هشت چنین فعالیتی داشته است.با توجه به گفته های مردم آن زمان تنها مغازه عطاری بود. او توضیحات را کامل می داد.او اجناس خود را از دزفول حمل می کرد و در قوطی های خاص جا می داد.آن طور که گفته می شود وی با کاغذ و نخ مخصوص نسخه ها را می پیچید.البته بعضی از خانم های آن زمان مشتری خاص او بودند زیرا حنا و گل سرشور استفاده می کردند.
از دیگر مواردی که می توان به آن اشاره نمود استفاده از انواع ختمی ها برای شستشوی سر میان مردان و ن بود.این ماده که از درخت کنار(سدر) به دست می آمد تنها ماده ای بود که مورد استفاده قرار می گرفت.گویا در آن زمان ها خبری از شامپو نبود و شوش به دلیل در اختیار داشتن دو حمام عمومی از این ماده زیاد استفاده می کرد.بعضیاز افراد مسن و دارای تجربه، استحمام در رودخانه شاوور را که آبی زلال داشت را با سدر مطرح کردند.
دومین عطاری که باید از آن نام برد مربوط به مرحوم احمد نصیری که همان آیند دزفولی باشد.علت اینکه مرحوم زربخش نیز مغازه ی خود را تغییر داد و به فروش انواع خواروبار اقدام کرد همین تاسیس عطاری مرحوم آیند بود.این مغازه که روبروی مسجد جامع اما به سمت پایین بود و هنوز فرزندان و نوه های او همین کار را ادامه می دهند مورد استقبال فراوان مردم خصوصا عشایر بود.
مرحوم آیند فردی مومن بود و لذا ضمن توجه دادن مردم به استفاده از انواع داروها خود با رفتارهای متینش باعث اعتماد سازی مردم گردید.این مهم خصوصا در ماه های محرم و صفر که مرحوم فعالیت های زیادی داشت به چشم می خورد.من شخصا ایشان را در کودکی دیدم و فعالیت های او را از نزدیک مشاهده کردم.گاه برای خرید انواع ختمی ها و نیز حنا برای خانواده به وی مراجعه می کردم.
با توجه به توسعه ی شوش و نیاز به انواع داروهای جدید ،عطاری ها آن گسترش لازم را پیدا نکردند.در واقع وجود درمانگاه خدمات اجتماعی و افرادی مانند دکتر خلیل اللهی و فروخر آلمانی و تقاضای خرید یخچال نفتی و نگه داری داروهای شیمیایی گرایش به آن مکان بیشتر و به عطاری ها فقط برای مصارف حمام و نیز حنا بیشترین خرید ها انجام می گرفت.
عطاری های شوش در طول تاریخ کمک های فراوانی به مردمان آن زمان از جمله روستایی ها نمودند.شاید سخت ترین کاری که می شد برای آن ها انجام داد مخلوط کردن انواع گیاهان دارویی باشد.مرحوم زربخش از این روش زیاد استفاده می کرد.این کار قبل از شنیدن درد دل های بیمار انجام نمی گرفت.در واقع آنچه شنیده می شد بر اساس آن ها نسخه پیچی انجام می گرفت.
یکی دیگر از نکان جالب در مورد عطاری های شوش پرداختن به وسایل تزیینی خصوصا برای خانم ها بود.در این مسیر شانه های چوبی برای شانه کردن موهای زن ها در کنار داروهای گیاهی وجود داشت.انواعی از عطرهای شدید بو نیز قابل استفاده بود اما میزان استفاده به دلیل فقر آن زمان مردم زیاد نبود.در هنگام مراجعه ی به عطاری های شوش هدف های دیگری نیز به وسیله ی روستاییان دنبال می شد.
مواردی مانند خرید مشک آب، نعل زدن اسب ها ،الاغ ها و قاطرها،خریدن داس های کشاورزی و تیز کردن آن ها، خریدن پالان و جل حیوانات،زیرا این مغازه ها در کنار هم قرار داشتند و برای یک روستایی به صرفه نبود که برای یک کار به شوش وارد شود.
البته توجه به تاریخچه ی دارو و نیز انواع خدمات می تواند راه را برای یافتن انواعی از گیاهان دارویی شوش و شناخت آن ها مهیا کند.به نظر می رسد که تعدادی از این داروها به فراموشی سپرده شده باشند و یا اینکه اثری از آن ها نباشد.بیشتر این درختچه ها نزدیک بیشه می روییدند و کاملا طبیعی بودند.قدیمی ها چنین داروهایی را می شناختند و مورد استفاده قرار می دادند.
کولی ها:در شوش قدیم به کار گیری بعضی از واژه ها دارای معنا و مفهوم محلی بودند.به زبان ساده شاید کلمه ای در آن زمان می توانست معنایی زشت یا زیبا داشته باشد اما به کار گیری آن نزد مردم هرگز خارج از باورهای زمان نبود.به طور مثال اگر از کلمه ی لوتی استفاده می کردند در سایر مناطق ایران معنایی غیر از آنچه داشت که مردم به کار می گرفتند.برای مردم آن زمان شوش نوعی هنر موسیقی بود که هنرمندان آن را با همین نام ذکر می کردند.
بررسی تاریخی شوش جدید نشان می دهد که وازه ی "کولی" دارای دو نوع نگرش می گشت.قدیمی های شوش کاملا این نکته را می دانند که کولی ها دو نوع جمعیت را شامل می شدند و معنا و مفهوم آن ها یکی نبود.البته که خودشان این نام را به کار نمی بردند و بیشتر از واژه های درونی خویش استفاده می کردند.
در تاریخ شوش جدید "کولی" ها دو نوع جمعیت شوشی و غیر شوشی بودند.به زبان ساده افرادی بودند که در شوش سکنی داشتند و تمام فصول در این شهر زندگی می کردند و هنوز هم در حال زندگی کردن هستند.مردمانی زحمت کش که از نظر تاریخی می توان آن ها را مهاجر نامید.
نوع دوم مردمی بودند که فقط در فصل زمستان به شوش می آمدند و البته که با اتمام فصل نیز دوباره کوچ می کردند.در خاطرات قدیمی ها بارها به وجود آن ها اشاره شده و آن ها را نوعی هنرمند در بافتن و صنایع دستی برشمردند که البته این کارها را خانم ها انجام می دادند.شاید علت مهاجرت آن ها در شوش وجود نی های طبیعی در کنار رودخانه ی شاورر باشد.
کولی های شوش ابتدا در منطقه ی آخراسفالت و نرسیده به میدان شهدا چادر یا کپر زدند و به ساختن انواع وسایل با استفاده از چوب های بیشه پرداختند.من شخصا در درون چادرهای آن ها رفتم و کار و تلاش آن ها را دیدم.از جمله وسایلی که می ساختند انواع قندان های چوبی بود.ما تا سال های سال از این وسیله در خانه استفاده می کردیم.جون نیز وسیله ای بود که برای کوبیدن انواع محصولات استفاده می شد و گاه برای آرد سازی نیز گندم در درون می ریختند و می کوبیدند.
شاید یکی از بحث انگیز ترین کار آن ها ختنه کردن باشد.با اینکه این کار را نمی دانستند و وسایل بهداشتی لازم را نداشتند اما بعضی از مردم فرزندان خود را به دست آن ها می سپردند. آن ها نیز با استفاده از تیغ و خاکستر این مهم را انجام می دادند.من بارها فریاد زدن های کودکان را شنیدم.
در مورد این افراد که هنوز هم در شوش هستند و بیشتر کارهای تخلیه ی چاه ها را انجام می دهند باورهای متفاوتی است.بعضی آن ها را از مهاجرین ایرانی می دانند و چون به زبان عربی تکلم می کنند لذا نوعی قومیت گرایی را دارا هستند در حالی که مطالعات من این را تایید نمی کند.عشایر عرب یا لر حتما دارای قبیله یا طایفه هستند که در شوش معروفند.من طایفه ای از این افراد را ندیدم.
گروه دیگری آن ها را مهاجرینی خارج از ایران می دانند و به کشورهای شبه جزیره هند نسبت می دهند و حتی نام بنگلادش را مطرح می کنند.گرچه این فقط گمانه زنی است و وجود دلیل برای اثبات لازم می آید اما می تواند زمینه ای برای بررسی ها هم باشد.آن ها علاوه بر کارهای دستی ذغال سازی نیز می کردند و در این کار استاد بودند.
محل کارگاه آن ها در درون بیشه زارها بود و دو نوع ذغال بید و گز می ساختند که از نظر کیفیت مانند هم نبودند.معمولا ارزان ترین آن ها ذغال گز بود زیرا سریع از بین می رفت.من بارها از آن ها برای خانه ذغال خریدیم.من آن ها را مردمانی سخت کوش و آرام یافتم که در هر دو زمینه ی صنایع دستی و ذغال ماهر بودند.در درون خویش این مردمان خود را "استاد" خطاب می کردند.
نوع دوم از کولی ها را باید فقط در فصل زمستان یافت.آن ها افرادی بودند که از ابتدای زمستان به شوش می آمدند و به صورت اجاره نشینی سکنی می گزیدند.آن ها به احتمال زیاد از ترک های قشقایی اطراف شیراز بودند که در شوش به مال خری مشغول می گشتند.البته زن های آن ها سبد بافی نیز می نمودند.آن ها این امر را ییلاق،قشلاق می دانستند.
در کنار نام کولی هایی که ذکر آن ها گذشت بعضی افراد نیز بودند که به کار موسیقی می پرداختند.این افراد در شوش سکنی نداشتند اما برای بعضی از مراسم عروسی شرکت می کردند.معمولا زن های آن ها به رقص مشغول می شدند و مردان آن ها می نواختند.امروز اثری از چنین افرادی نیست و به احتمال زیاد از بین رفته باشند.مراسم عروسی افرادی که متمکن بودند از این افراد دعوت می کردند.من شخصا بعضی از این مراسم را در دوران بچگی دیدم.
گذشته ی شوش با کولی ها در مقاطعی گره خورده بود لذا نمی توان آن ها را فراموش نمود.اینکه مطالعات تاریخی بتواند یاوری در یافتن ناگفته ها باشد بسیار مهم و حیاتی است.شوش شهری استثنایی و میهمان پذیر بود که این خود جای کنگاش و پژوهش دارد.
باغ ها:بررسی موضوع باغ ها در شوش جدید دارای ابعاد متفاوتی است.از نظر تعریف باغ به مکانی اتلاق می گردد که دارای محصور باشد.در آن انواع محصولات باغی کشت و برداشت شود و از نظر علمی نیز قابل قبول گردد.این تعریفی خاص از نام باغ است.در شوش معنای باغ هرگز این چنین نبوده است.
در باورهای عوام نام باغ به محصور بودن آن اتلاق نمی شد.بررسی ها نشان می دهد که مردم آن زمان شوش نام باغ ها را یا با نام افراد صاحب خطاب می کردند یا آن هایی را که در آن به کار مشغول بودند را مورد نظر قرار می دادند.به طور مثال باغ سیدها که همان مزرعه ی آقایان افسری بود در شوش مشهور گشت.
با توجه به باورهای آن زمان من نیز همین راه را طی می کنم و به تاریخچه ی آن تحت عنوان خاطرات شهر می پردازم.البته که تصاویر باقی مانده از آن زمان گفته های ما را تایید می کنند و لذا نمی توان این گذشته را از بین برد.پرداختن به این موضوع از نظرهایی می تواند وضعیت سابق شوش را هم معین کند.
معروف ترین باغ آن زمان به باغ احمد معروف بود.جالب ترین نکته این است که شخص احمد خسرایی تنها باغبان و نگهبان این باغ بود اما مردم آن را به همین نام می شناختند.باغی بزرگ که روبروی حرم دانیال و البته کمی پایین تر و مشرف به شاوور بود اما با دیوارهای گلی محصور گشته بود.
مالکین این باغ آقایان حاج عباس قبیطی،حاج عبدالحسین دانیالی و آیت الله نبوی بودند.از نظر تمیزی و پرداختن به آن بسیار خوب و همیشه آبیاری آن انجام می گرفت.آب از یک طرف وارد آن می گردید و از طرف دیگر خارج می شد.من شخصا در آن گشت زدم و تمام ابعاد آن را به یاد دارم.
در دوران تحصیل و هنگام صبح در سایه ی دیوارهای آن درس می خواندیم و معمولا تا هنگام ظهر که خورشید به وسط آسمان می رسید دارای سایه بود.مکانی که در آن قدم ن درس می خواندیم آب خارج می شد و لذا نوعی خنکی نیز ایجاد می کرد.البته که اطراف آن خالی از ساختمان یا سکنه بود و به نوعی از شهر فاصله داشت.میوه های پاییزی و تابستانی در آن رشد می کردند.
دومین باغ معروف به علا بود.این باغ که در بخش احمد آباد امروزی است دارای مالکی مشخصی به نام نظام السلطنه بود.این باغ معروف به باغ مارها هم بود.من این را هم دیدم اما از ورود به آن کاملا می ترسیدم.هنوز یادم هست که دوستی از ما وارد شد و مار آن را گزید به طوری که رو به مرگ بود.آن فرد در حال حاضر در قید حیات است.
نمی دانم علت وجود این همه مار چه بود اما می دانم که هرگز پاکسازی نمی شد و همیشه گیاهان وحشی خود نمایی می کردند.این امر بر خلاف باغ احمد بود که همیشه پاکسازی می شد.علا که باغبان آن بود هم اکنون در اندیمشک زندگی می کند.او پدر فرزند شهیدی از شوش است.
از دیگر باغ های قدیمی شوش که محصور بودند می توان به باغ دانیال نیز اشاره کرد.این باغ دقیقا در محلی است که امروز پارکینگ شده است.درختان رو به فلک کشیده ی آن تا کنار شاورر هم کشیده می شدند.من درون آن را ندیدم اما از کنار آن بارها گذشتم و از دیوارهای آن گذر نمودم.تقریبا مساوی با ساحل شاوور بود و به سختی می شد از یک طرف به سمت دیگر رفت.
از باغ های دیگری که می توان به ان اشاره نمود.باغ سیدها بود که هرگز دیوارکشی نبود.اگر آادرس دقیق آن را بتوان ترسیم نمود می توان آن را از خیابان آموزگار امروزی به سمت تپه ها و نیز به سمت قبرستان آخراسفالت و تا مسجد امام رضا محصور دانست.تلمبه ای از چاه آب می کشید و آبیاری می کرد.با اینکه باغبان آن عبدالنبی بود اما بر خلاف سایر باغ ها به مالکین آن مشهور گشت.البته کسانی مانند احمد باخدا هم باغبان آن بود که مردی مومن و پاکدست بود.
باغ های دیگری مانند باغ شاشا یا باغ نادر هم معروف بود اما واقعا باغ نبودند بلکه نوعی مزرعه ی خیار و خربزه بودند که مردم از آن ها مستقیم خرید می نمودند.من بارها از این دو باغ محصول خریدم.وجود این باغ ها در اطراف شوش گاه تا بیشه زارها هم کشیده می شدند.شاید این به معنای کشاورزی شوش و استعداد آن باشد.
در آن زمان باغ های دیگری هم بودند که تا مدت ها پابرجا باقی ماندند مانند باغ نظام السلطنه که در مسیر شوش به عمله بود و دقیقا از روبروی بیمارستان تا قبرستان آخراسفالت کشیده می شد.این باغ ها را بیشتر از اینکه مالکین اداره کنند به دست باغبان ها سپرده می شد.
باغ مرحوم حاج عبدالجابر کردپور یکی از معروف ترین باغ ها در شوش بود.محل آن که بسیار هم وسیع بود آنطرف رودخانه ی شاورر و از روبروی فرمانداری به سمت بالا بود.من بارها در آن وارد شدم.زحماتی که در این باغ کشیده می شد باعث تولیدات مطلوبی می گشت.گرچه در مورد مالکیت آن بارها اختلافاتی مطرح شد اما آنچه می دانم این است که با نام عبدالجابر مشهور بود و خود ایشان دائم در آن حضور داشتند.انصافا مرد مومن و خداشناسی بود.
شاید باغی که هنوز هم پا برجا مانده است باغی به نام موسسه باشد که امروز در سه راه هفت تپه باقی مانده است.مرحوم خوانساری برای اولین بار از کشاورزی مکانیزه استفاده کرد و خود شخصا به اداره ی آن می پرداخت.این باغ هنوز با نام موسسه معروف است و به دست فرزندان او اداره می شود.فکر می کنم در دهه ی چهل این باغ وجود داشت.
باغداری در شوش و بررسی تاریخی آن نشان می دهد که استعدادی عجیب در شوش وجود داشته و امروز نیز قابل بررسی علمی است.زمین هایی که بهترین محصولات را در آن زمان تولید می کردند و البته هرگز از انواع کودها یا سم ها نیز استفاده نمی شد.آب فراوان همراره با مردمانی کوشا آن را به بخشی مهم در منطقه تبدیل کرده بود.
مکینه ها:اصطلاح مکینه در شوش فقط شامل آسیاب هایی بود که در آن زمان شهر فعال بودند.در واقع مکان هایی برای تبدیل گندم به آرد و نیز شلتوک به برنج بودند.مکینه ی آردی نیز مشهور ترین کاربردی بود که در آن زمان در شوش رایج بود.
بررسی تاریخی آن نشان می دهد که شوش دارای چندین مکینه(کارخانه آرد) بود که تصاویر متعددی از آن ها در دسترس می باشد.این اطلاعات نشان می دهد که اطراف شوش نیز دارای کارخانه هایی بدین شکل بودند.توضیح این مطلب را می توان این چنین آغاز نمودکه معمولا نام موسس این مکینه ها بر آن ها نهاده می شد.
مکینه ی ستایش،مکینه ی آبی،،مکینه ی افشار، مکینه ی سید یابر و مکینه ی خردمند که هر یک دارای داستان های خاصی برای خویش هستند.پرداختن به هر یک می تواند تاریخچه ی شوش را بازنگری نماید.این مهم قادر است تا توانایی های شوش در تولید برنج و گندم را در آن زمان نیزمعرفی کند.
مکینه ی ستایش کارخانه ای کوچک در ابتدای شوش بود که آثار آن هنوز پابرجاست.نرسیده به مصلای امروز شوش و مکانی که روزگاری مشرف به رودخانه ی شاوور بود.اینکه چرا آن را ستایش می نامیدند؟چون در حداقل شکل یکی از بنیانگذاران آن رحیم ستایش بود و وی بیشترین زمان خود را در آن می گذراند.نام ستایش در تاریخ شوش به رشته ی برق متوازن است.از معروف ترین کارگرهای آن زمان می توان به حاج علی عبیدی اشاره نمود.او خاطرات جالبی از این مکان دارد.
در اصل مالکین این مکینه سه نفر بودند که عبارت بودند از مرحوم شیخ خلف حیدری آل کثیر،مرحوم حاج عبدالحسین دانیالی و رحیم ستایش که با اتمام فعالیت آن نوعی تقسیم سهم حاصل شد.شاید جالب ترین نکته در مورد آن وجود موتورخانه ای برای تامین برق شوش آن زمان در محدوده ی زمانی خاص باشد و به همین دلیل هم برق شوش را برق ستایش می نامیدند.
بسیاری از عشایر اطراف شوش به این مکان مراجعه و با حمل محصولات گندم و شلتوک به تبدیل آن ها اقدام می کردند.تبدیل به آرد دارای هزینه بود اما برای پوست کنی برنج پولی دریافت نمی شد.صدای دستگاه خصوصا در درون آن بسیار زیاد بود.
با فعالیت این دستگاه در واقع نوعی غذای دام(سبوس) هم که همان پوست های شلتوک بود تامین می شد.به طیور کلی کارگرانی که در این مکینه کار می کردند عبارت بودند از امان الله عبیدی که اصلی ترین نقش را در راه اندازی بر عهده داشت.علی عبیدی،احمد رستگار یا ولی حط حط سابق.شنون چنانی، علا باغبان و سلطانعلی داماد مرحوم قنبر پورصفایی است.
مکینه ی سید یابر هم در عمله تیمور بود.نزدیک به جاده ی اصلی و به همین دلیل بیشتر فعالیت ها در محدوده ی عمله انجام می گرفت اما چون آخراسفالت می توانست نزدیک به آن باشد این مهم خصوصا زمانی که مکینه های شوش دچار مشکل می شدند مراجعات خاص خود را داشت.تا آنجایی که من یاد دارم بیشتر کار این مکینه تبدیل گندم به آرد بود و البته در مقایسه با مکینه ی شوش چندان موفق نبود.
مکینه ی سومی که قابل ذکر است مکینه ی آخراسفالت یا همان خردمند است.این محل که امروز تبدیل به ساختمان پارکینگ چند طبقه شده است تا سال های متمادی کار تبدیل محصولات را انجام می داد.صدای وحشتناکی داشت و نزدیک به رودخانه ی شاوور قرار گرفته بود.البته بیشترین فعالیت آن در صبح ها بود زیرا عشایر اطراف شوش خصوصا چعب در هنگام روز بیشتر مراجعه می کردند.
مالک اصلی زمین های آن شهرداری بود اما فعالیت آن بدون در نظر گرفتن این مسئله بدون مشکل ادامه داشت.مکینه ای که ضمن انجام خدمات خاص خود برای برگزاری شبیه به زبان عربی نیز میزبان مردم بود.انواع شترها و چهار پایان در آن قرار می گرفتند.
من تمام خاطرات خود را در این مکان به یاد دارم.خدا رحمت کند مرحوم نبی را که با زبان خوش به مردم خدمت می کرد.کارگران این مکینه هم عبارت بودند از پولاد زیره نژاد که قدیمی ترین آن هاست.مشهدی نبی همراه با شاگردش که بیشترین سابقه را دارا بودند.حادثه ی مرگ فرزند نبی باعث نوعی افسردگی در وی گردید.
در درون هر دو مکینه ی ستایش و خردمند حوض هایی قرار داشتند که آب آن را تامین می نمودند.البته در پایان کار برای حمام نیز مورد استفاده قرار می گرفتند.من هر دو حوض را به یاد دارم اما حوض ستایش هم بزرگ تر بود و هم عمیق تر می نمود.تصاویر برجا مانده از آن زمان تایید کننده این مطلب خواهد بود.
با توضیحات فوق باید به یک نکته ی مهم دیگری نیز اشاره نمود و آن وجود آثار باقی مانده از آسیاب های آبی در شوش است.من کار این آسیاب را ندیدم اما آثار آن را مشاهده کرد.چرخه ای داشت که آب از آن می گذشت و فشار آب باعث می شد تا بچرخد و آن نیز به سنگ های متصل بود که گندم ها را تبدیل به آرد می نمود.مرحوم پدرم از این آسیاب ها برایم تعریف کرده بود.
دقیقا در منطقه ای لب آب وجود داشتند که امروز پل آخراسفالت بر آن نصب است.کاری تاریخی و آثاری باستانی بودند که می توانستند نوعی درآمد زایی داشته باشند.جنس این آسیاب از سنگ سفت بود که تخریب آن با دست ممکن نبود.ندانم کاری های آن زمان و عدم توجه به آثار باستانی باعث تخریب آن ها گردید.
مکینه ی دیگری که یاری دهنده ی مردم در هنگام خرابی یا تعمیر سایر مکینه ها بود، روبروی بیمارستان،مکینه ی افشار بود.او که مالکی در منطقه محسوب می شد از طرفی فعالیت های کشاورزی داشت و از طرف دیگر زمین های خاصی را در اختیار دیگران قرار می داد.کار این مکینه نیز تبدیل گندم به ارد و شلتوک به برنج بود.مرحوم مانده ی زیره نژاد قبل از سایر مکینه ها در آن مشغول بود.
بررسی مکینه های آرد در آن زمان و بیان تاریخچه ی آن می تواند نوعی تجربه آموزی نیز باشد.اینکه شوش نیازمند به کارخانه ای مجهز برای آرد سازی و برنج تولیدی است.اینکه شوش محصولات استراتژیک داشته و امروز نیز می تواند داشته باشد و اینکه شوش در تولید برنج خودکفا بود در حالی که امروز شوش مملو از برنج های هندی و پاکستانی نامرغوب است.
معرفی تاریخچه ی شوش تفریح نیست بلکه نگاهی علمی برای یافتن نقاط قوت و رفع ضعف هاست.باید نگاه ویژه ای به شوش داشت که قوی و قابل خودکفایی است.شوش را دریابیم که جواهری گران قیمت است و نیازمند به بازیابی اطلاعات و پردازش به گذشته آن است.
سلمانی:در شوش قدیم و حتی بعضی از امروزی ها از این واژه استفاده کرده و می کنند.سلمانی همان آرایشگری است که نشان دهنده ی تاریخی قدیمی در شوش است.گاه نام افراد شاغل در این کار را با کنار هم گذاشتن سلمانی نشان می دادند.به طور مثال حسن سلمانی فردی بود که کار آرایشگری را انجام می داد.در کنار این اصطلاح می توان از کلمه ی دله نیز استفاده کرد که معنای آن خاص است.
این اصطلاح در ابتدای این حرفه در شوش رایج بود.من تصاویری از این مورد را در اختیار دارم که نشان می دهد آرایشگرهای سیاری بودند که این کار را بدون مکانی خاص یا مغازه ای معین انجام می دادند.فردی را که قرار بود آرایش نماید یا ریش خود را بتراشد بر روی حلبی یا دله می نشاندند و سپس مشغول اصلاح سر و صورت او می شدند.از این نظر به سلمانی های دله معروف بودند.
پرداختن به تاریخ آرایشگری در شوش شامل هر دو می شود.با این توضیح که بعضی از این افراد ابتدا دله ای بودند و سپس مغازه دار گردیدند.طبیعی است که وسایل آرایشی آن ها هم جمعی و دارای شکلی ابتدایی بود.به طور مثال تیغ های سلمانی با تسمه که نوعی چرم کمربند مانند بودند تیز می شدند.گاه صورت های خونی هم نشان دهنده ی عدم دقت در تراشیدن می شد.برای رفع این مشکل هم پنبه گذاری بر صورت ،اصل و اساس رضایت می گردید.
در به کار گیری واژه ی دلاک می توان توضیح داد که از میان آرایشگران افرادی بودند که علاوه بر مغازه به اصلاح افراد بزرگ علمی مانند آیت الله نبوی یا بزرگان ایل مانند سیف الله خان فیلی در حمام می پرداختند و لذا به آن ها دلاک می گفتند که نشان دهنده ی اعتماد خاص به این نوع افراد بود.البته چنین اشخاصی اجازه ختنه کردن نیز داشتند.شابد مهم ترین آن ها در شوش مرحوم حاج کاظم باقری باشد که مردی مومن و مورد اعتماد بود.
تاریخ آرایشگری در شوش با ذکر نام عبده ی سلیمانی آغاز می شود.او را باید اولین سلمانی نامید.مغازه ی او روبروی پاسگاه ژاندارمی و نبش خیابان فرعی قرار داشت.مغازه ی آن روز او در حال حاضر تبدیل به فروش وسایل الکتریکی عطوان شده است.
از مشهدی علی چهره نما نیز می توان نام برد که او نیز از قدیمی ترین سلمانی ها بود.ابتدا روبروی داروخانه ی دانیالی و نبش خیابان دانیال کار می کرد و سپس به پایین تر نقل مکان نمود.من شخصا او را می شناختم و چند بار نزد وی آرایش نمودم.
از افراد دیگری که می توان نام برد مرحوم حاج حسن حیدر علی پور پدر شهید است.او نیز ابتدا به جای مرحوم عبده ی سلمانی مشغول کار شد و سپس نقل مکان نمود.او را نیز می توان از قدیمی ها ذکر کرد.
از مهم ترین سلمانی های سیار یا همان دله می توان به مرحوم رمضان حسین جوهر نام برد که مردی مهربان و سخت کوش بود و بیشترین زمان خود را در کوچه ی روبروی بانک ملی می گذراند و امرار معاش می کرد.او اصالتا دزفولی بود اما عمر خود را در اهواز گذرانده و در دهه ی هفتاد در شوش به رحمت ایزدی پیوست.
از دو برادر معروف نیز می توان نام برد که ساکن در شوش بودند.یکی مرحوم حاج کاظم باقری و دیگری برادرش حاج رحیم باقری معروف به خرمی است.رحیم نزد برادرش بزرگترش این حرفه را آموخت و سپس مغازه ای روبروی پاسگاه تاسیس کرد و مدت ها در آنجا بود و حتی فرزندانش نیز به این کار مشغول گشتند.یکی از معروف ترین شاگردان او حسن شریفی مقدم است که اولین بار در شوش آرایشگاهی مدرن را ایجاد کرد و به آلونک مشهور شد.
مرحوم حاج کاظم که مردم بیشتر او را می شناختند روبروی حسینیه ی اعظم دکانی داشت و به کار ختنه نیز می پرداخت.او علاوه بر این، به لقب دلاک نیز نامیده می شد و به دلیل خوش رفتاری ،اکثر آرایش های سنتی مربوط به طوایف را در سه روز یا چله مرحومین را انجام می داد.
مرحوم رمضان نصیر گلی را می توان در همین راستا مورد توجه قرار داد.مغازه ی او بغل درب اصلی حرم دانیال قرار داشت و معمولا مسئولین نزد او آرایش می کردند.شاگردانی داشت که هر دو دامادهای او شدند و کار را به رونق کشاندند.شاید معروف ترین آن ها مرحوم حسن پورطالب باشد که به رحمت ایزدی پیوست.
خاطرات شهر در مورد سلمانی ها را می توان با ذکر دو فرد دیگر به پایان رساند.البته این بدان معنا نیست که موضوع سلمانی در تاریخ شوش تمام شده است بلکه معنای این سخن آن است که شوش مملو از انسان هایی بوده که همه پاک و زحمت کش بودند و نباید فراموش شوند.
مرحوم محمدی قهرودی که جنب مسجد جامع مغازه داشت .مشهورترین شاگردان او حاج عبدالرضا یاحسن است. البته بعدا تغییر شغل داد و همراه با دوستان به صید ماهی در کرخه و شاورر پرداخت و دیگری مرحوم حاج کریم مستحفظ که مدتی روبروی بانک صادرات مرکزی سلمانی داشت.کریم مستحفظ ابتدا مغازه ی خود را روبروی مسجد جامع بنا کرده بود.او در تعزیه ی حسینی سال ها نقش درویش را بازی می کرد و در اواخر عمر به رانندگی پرداخت.
داستان اول: که مربوط به همه ی روستاهای لرزبان شوش می شود به نوعی رقابت های درونی نامیده می شدند.در ابتدای تشکیل شوش و با توجه به رهبری مردم به وسیله ی خوانین خاص خویش دو نام بزرگ که تقریبا وسیع هم بودند، وجود داشت.عنبریه و هرموشی در آغاز زندگی روستایی معروف ترین آن هاست.در کنار این دو ، می توان به کلمه ی عمله پرداخت که متفاوت از آن دو بود.
با توجه به کشت و زرع و نوعی زمان فراغت معمولا میان مردان لر رقابت کشتی صورت می گرفت که در آن وزن یا سن هم مطرح نبود.شجاعت کشتی گرفتن و نیز برابر با حریف شدن، اصل این ورزش محسوب می شد.در واقع رقیب طلبیدن اساس پرداختن به آن بود.در این نوع کشتی تنها به خاک زدن نشانه موفقیت بود.جایزه یا مقاومی منظور نمی شد.
شاید جالب ترین نکته در این بررسی عدم وجود درگیری یا دشمنی باشد.با موفقیت یکی بر دیگری، تبریک گفتن رایج و فرد بازنده قول پیروزی در رقابت بعدی را می داد.دوستی و برادری در این ورزش حرف اول را می زد.این رقابت ها معمولا در محل جمع آوری محصولات(خرمن جا) انجام می گرفت.لباس مخصوص وجود نداشت و خاکی شدن طرف کافی بود تا شکست را بپذیرد.
داستان دوم را می توان در رقابت های منطقه ای یافت.مرحوم حاج سلیمان لالوند، پدر شهید که حدود هشتاد سال عمر نمود و بعد از پایان جنگ به رحمت ایزدی پیوست،این داستان را تعریف نمود.وی این رویداد را در عمله ی غلامرضا خان ذکر کرد.وی داستان را این چنین آغاز نمود.
"کودک بودم.فکر کنم حدود ده سال داشتم که اطلاع دادند فردی غریبه در روستا حریف می طلبد.در آن زمان نوعی رقابت میان روستاها وجود داشت که بر اساس آن فردی که پهلوان یک روستا نامیده می شد به شکلی مودبانه به میان سایر روستاها می رفت و با نشان دادن خود،قوی ترین مکرد آن را به مبارزه بطلبد.البته معمولا میان روستاهای هم زبان نبود.
او خود را به خرمن جا رسانده بود و مرتب درخواست حریف می کرد.شکل و شمایل آن نشان می داد که قوی است و از آن طرف مرزهاست.روستا کوچک بود.به خان خبر دادند که چنین جریانی است.البته اجباری در کشتی گرفتن نبود.فقط حریف می طلبید.اگر کسی نبود، آن را رها و به روستایی دیگر می رفت.وی از صبح حرکت کرده بود و تقریبا ظهر بود که به عمله رسید.
من که کودک بودم از شکل او ترسیدم.سبیل های بلندی داشت و سینه ای فراغ که نشان می داد، قوی است.مردان زیادی ایستاده بودند.ن نیز معمولا تماشاچی بودند.وضعیت روستا به شکلی نبود که فقط مختص یک جنس باشد.ن در تمام فعالیت ها کنار مردان خویش بودند.کسی نبود.فرد تازه وارد منتظر شد اما کسی از میان مردان حاضر به کشتی گرفتن نبود.کشتی نگرفتن بهتر از شکست خوردن بود.
ناگهان از میان جمعیت فردی فریاد زد، درست نیست که این فرد بدون مبارزه از روستای ما برود.این نوعی سرشکستگی است.باید کسی را بیابیم.من که فقط شنونده بودم یکباره نام فردی را شنیدم که گفتند قوی است.گفتند بروید و او را بیاورید.نامش را به خاطر دارد.حسن.
در آن زمان نام ها را بر اساس پدران می شناختند.گفتند کدام حسن؟گفت حسن پسر ملا حسین.سکوت حاکم شد.گفتند که او در میان ما نیست.کسی او را بیابد.گفتند در مزرعه در حال ابیاری است.فردی سوار بر اسب و با سرعت به سمت مزارع رفت و بعد از مدتی حسن دیناروند فرزند ملاحسین را با خود آورد.واقعا خوش هیکل بود اما در ظاهر نسبت به فرد غریبه کمی کوچک تر می نمود.
سکوت حکم فرما شد.مرد غریبه پیراهن خود را درآورد.با پژامه آماده ی نبرد شد.به نظر مودب می آمد.حسن نیز مانند او آماده شد.نبردی سخت درگرفت.او مردی قوی و دارای تجربه ی بالایی بود.قبل از شروع مسابقه شرط موفقیت را دو نکته بیان داشتند.یا طرف خاکی شود که در آن صورت نبرد تمام شده است یا خونی گردد.البته در آن زمان خونی شدن نوعی موفقیت برای فرد مقابل بود.
یادم می آید که حسن هرچه زور می زد موفق به خاک کردن او نمی شد ضمن این که غریبه هم تلاش زیادی نمود.هر دو خسته شدند و کمی استراحت کردند.با شروع مجددد به ناگاه حسن کمر او را گرفت و از زمین بلند کرد اما نتوانست به خاک ببرد ولی با مشت به بینی او کوبید به طوری که خون فوران کرد.صدای کل زدن ن فضا را پر کرد.نبرد تمام شد.مرد غریبه با پاک کردن بینی خود به پشت حسن زد و ضمن تعریف از او گفت:کسی تا امروز موفق به شکست من نشده بود.تو اولین نفری هستی که موفق شدی.
مرد غریبه سوار بر اسب خود شد و با سرعت به سمت مرزها رفت.داستان موفقیت حسن باعث مشهوریت او شد اما آن چیزی که بیشتر نمایان گشت عدم دشمنی و نیز تشویق او به وسیله ی حریف بود.کشتی ورزش پهلوانان است."
داستان سوم مربوط به دهه ی چهل است.شوش به شکل منظم به کشتی نمی پرداخت.هنوز باشگاه ورزشی که محل تجمع ورزشکاران باشد، وجود نداشت.وضعیت کشتی همان شکل اولیه ی روستایی بود.شوش در آن زمان به بخش تبدیل شده بود.یادم می آید که در ایام نوروز و به دلیل جاذبه های گردشگری شوش، مردمان زیادی از استان های مختلف به شهر مسافرت می کردند.
در این میان مردی که دارای هیکلی تراشیده و اندامی زیبا بود خود را قهرمان استانی دیگر معرفی نمود و از شوشی ها خواست تا یک مسابقه ی ورزشی ترتیب دهند.او با کلمات خود دیگران را تحریک می کرد.تشک هایی قدیمی وجود داشتند.فردی لر از میان ورزشکاران برخاست و گفت که حاضر است مبارزه کند.دقیقا یادم هست که در دبستان دانیال که اولین مدرسه ی ساخته شده ی دولتی با نام مدرسه ی شوش نامگذاری شده بود و بعد به دانیال(ع) تغییر نام داد، این مسابقه انجام گرفت.
آن روز تماشاچیان زیادی جمع شده بودند.از سایر استان ها نیز افرادی حاضر بودند.فرد غریبه برای نشان دادن زور خود از خانمش نیز دعوت کرده بود تا تماشا کند.او با وسایل کشتی کامل وارد تشک شد.واقعا قوی بود اما با شروع مسابقه، کشتی گیر شوش او را خاک و در نهایت ضربه ی فنی کرد.فریاد شادی مردم و بلندکردن کشتی گیر بر شانه ها را هرگز فراموش نمی کنم.
این رویداد باعث گردید تا جوانانی از شوش به این رشته علاقه مند شوند.با تلاش و کوشش مدیران دلسوز آن زمان اولین باشگاه ورزشی ساخته شد و سالنی برای کشتی اختصاص یافت.با این رویداد، کشتی شوش در میان لرها از حالت سنتی خارج و به شکل مدرن تبدیل گردید.قهرمانانی به ایران تقدیم کردند که نامشان جاودانه ماند.
ما در این بخش به معرفی تعدادی از این قهرمانان کشتی شوش که لر هستند می پردازیم البته با این توضیح که ادعای کامل بودن این معرفی را نداریم.کشتی مدرن شوش در دهه ی چهل و دقیقا سال چهل و شش خورشیدی شکل گرفت و افراد مختلفی از زبان ها و گویش های شوش در پیشرفت آن موثر بودند.ما با توجه به موضوع تنها به گویش لرها می پردازیم.
درباره این سایت